خلاصه ای از کتاب 23 سال علی دشتی




پيدايش، رشد و نمو، انتشار و تسلط اسلام يكی از حوادث بي‌نظير تاريخ است. پي‌بردن به علل و اسباب حوادث تاريخی غالباً دقيق و مستلزم كاوش و تفحِص دامنه‌دار و همه جانبه است تا توان پنهان و آشكار آن‌ها را باز يافت و ارتباط ميان علت يا علت‌ها و معلول را روشن ساخت.
انجام چنين بحثی در باره تاريخ اسلام به واسطه وجود منابع و مستندات فراوان چندان بر محققان روشن‌بين دشوار نيست، به شرط آن كه از ملكه اجتهاد و استنباط بهره كافی داشته و در عين حال از غرض و تعصب عاری باشند.
در اين گونه تحقيقات حتماً لوح ضمير بايد ساده بوده و عقايد تعبدی يا تلقينات پدری آن را مشوب نكرده باشد.
در اين مختصر چنين كار تحقيقی مهم و ارزشمندی صورت نگرفته و حداكثر تلاشی است در برابر ترسيم دورنمايی از مجموع رويدادهی ۲۳ سال. (هر چند مجمل و مبهم)، كه در قضايی زير خلاصه مي‌شود:
۱-كودكی يتيم از سن شش سالگی به خويشتن رها شده است. محروم از نوازش پدر و مهر مادر در خانه يكی از اقوام زندگی مي‌كند. از تنعم اطفال هم سن و هم شأن خود محروم است و به چراندن اشتران در صحری خشك مكه روزگار مي‌گذراند. روح او حساس و ذهنش روشن است. فطرتی مايل به تخيل دارد، پنج شش سال تك و تنها در صحرا مانده قوه احلام و رؤيا را در وی پرورش مي‌دهد. محروميت و احساس برتری ديگران در او عقده ايجاد مي‌كند. اين عقده مسيری دارد. نخست توجه همسالان و خويشانست. سپس به خانوادة متمكن آن‌ها مي‌رود و از آن جا به مصدر تمكن آن‌ها مي‌رسد. مصدر تمكن توليت خانه كعبه است خانه مركزيت‌هی مشهور عرب است.
شايد خود نيز به اين بت‌ها توسل جسته و اثری نديده باشد. پس خشمی در اعماق ضمير وی نسبت به آن‌ها پديد آمده است.
او در اين طرز فكر تنها نيست هم اهل كتاب و هم مردمان با فهم و ادراكی در مكه هستند كه پرستش بتان بي‌جان را سخافت مي‌دانند. وجود اين گونه اشخاص به منزله همدستانی است كه به مكنون ضمير او جواب مساعد مي‌دهند.
مسافرت‌هايی به شام در سنين مختلف بر روی او دنيايی مي‌گشايد كه زندگی و عقايد مردم و قوم خود او در برابر آن حقير و مسكين مي‌شود. روی آوردن به معابد اهل كتاب و گفتگوی با متصديان آن معابد، گوش دادن به سرنوشت انبياء و آگاهی بر عقايد آن‌ها او را در عقيده خويش استوار مي‌سازد.
۲-انديشيدن به خدا و آن چه از يهودان و ترسايان (مسيحيان) شنيده است نقطه مركزی دايره حركت ذهن او مي‌شود.
پس از ازدواج با زن ثروت‌مندی كه او را از تلاش معاش بي‌نياز مي‌كند و معاشرت مستمر با ورقة‌بن نوفل اين فكر را در وی راسخ و به شكل Obsession درمي‌آورد، جان وی از فكر خداوند غيور و جبار لبريز مي‌شود.
خدی او از اين كه مردم، ديگری را پرستش مي‌كنند خشمگين مي‌شود. حوادثی كه بر قوم عاد و ثمود روی داده از همين بابت بوده است و از كجا چنين فرجام شومی بری قوم او نزديك نباشد، پس بايد به هدايت آنان بشتابد.
كم كم اين انديشه مستمر و سمج با رؤياهی جان نگران او مخلوط شده صورت وحی و الهام به خود مي‌گيرد. خديجه و پسر عمويش، ورقة‌بن نوفل، آن را “رؤيی صادقه” و نشانه الهام خداوندی مي‌گويند. او چرا مانند هود و صالح نباشد، چرا پيغمبران فقط از بني‌اسرائيل برخيزند و از ميان پسر عموهی آنان پيغمبری طلوع نكند.
اين سير روحی، بلكه بحران روحی و مسخّر انديشه‌ی شدن در سن چهل سالگی او را به دعوت قوم خود مي‌كشاند.
۳-پرستش موجوداتی كه خود مخلوق و مصنوع دست آدمی است كاری سخيف و بطلان آن بر هر خردمندی آشكار است پس بايد مردم را از اين غفلت بيرون آورد و طبعاً در اين صورت مردم به وی خواهند گرويد و مخصوصاً كه عده معدود و انگشت ‌شماری هم آن را تصديق و تأييد كرده‌اند پس جی درنگ نيست و آيه “وانذر عشيرتك الاقربين” بايد به مرحله اجراء در آيد.
اما از همان روز نخست با خنده استهزاء روبرو مي‌شود، زيرا روح ساده و مؤمن او متوجه اين قضيه مهم و اساسی نشده بود كه خوبی انديشه‌ی و درستی مطلبی مستلزم اذعان مردم نيست، مردم تابع عادات خود هستند، و از اين گذشته دعوت او مستلزم فروريختن دستگاهی است كه مصدر شأن و مكنت سران قريش است. پس مردانه به حمايت آن برخواهند خاست. از همين روی نخستين كسی كه در اجتماع قريش بر روی او چنگ زد عموی خود او بود كه فرياد زد “تبّالك يا محمد” آيا بری اين مهملات مرا بدين اجتماع خوانده‌اي؟
۴-ابوجهل روزی به شريق‌بن اخنس گفت ميان ما و بنی عبدالمطلب پيوسته رقابت و منافسه‌ی بود (=هم چشمی، رقابت كردن). حال كه از هر جهت به آن‌ها رسيده‌ايم از خود پيغمبر بيرون داده‌اند (از خود پيغمبر ساخته‌اند) كه بر ما برتری يابند. اين سخن، بيت منسوب به يزيد را در پنجاه سال بعد به خاطر مي‌آورد: “لعبت هاشم للملك خبر جاء ولا وحی نزل”.
مذاكره ابوجهل و شريق طرز فكر مخالفان را خوب نشان مي‌دهد. محمد فقير و يتيم كه در سايه مكنت زن خود زندگی مي‌كرد در مقابل سران متمكن قريش عنوانی و شخصيتی نداشت و بنابر اين اگر دعوت او مي‌گرفت شأن و عنوانی آنان را هم اگر به كلی محو نمي‌كرد لااقل نقطه مقابل آن‌ها قرار مي‌گرفت و بنی عبدالمطلب بر ساير تيره‌هی قريش مقدم مي‌شدند ولی از قضا بنی عبدالمطلب از وی پيروی نكردند و حتی ابوطالب و ساير اعمام نخواستند ميان خود و قريش جدايی و اختلاف اندازند.
شايد اگر از آغاز امر محمد اين صعوبات و اين جمود مردم و اين عناد و لجاجی را كه در طی سيزده سال دعوت خود در مكه با آن روبرو گرديد پيش‌بينی مي‌كرد، بدان سهولت و رايگان قدم به ميدان نمي‌گذاشت و يا اگر هم مي‌گذاشت چون ورقة بن نوفل، امية بن ابی اصلت و قس‌بن ساعده به گفتن حرف خود اكتفاء كرده راه خود را پيش مي‌گرفت.
اما اين قراين و امارات و حوادث بعد از بعثت نشان مي‌دهد كه محمد از آن طبايعی است كه در فكر خود راسخ و پايدارند و بری رسيدن به مقصد از موانع و دشواري‌ها نمي‌هراسند. محمد مسخر عقيده‌ی شده و خويشتن را مأمور هدايت مردم مي‌داند و قريب سی سال اين فكر و عقيده در او راسخ شده است. علاوه بر نيروی ايمان از موهبت ديگری نيز برخوردار است و آن فصاحت بي‌نظيری است كه از شخصی امِی و درس نخوانده اعجاب انگيز است. با اين زبان گرم و فصيح مردم را به فضيلت و درستی و انسانيت دعوت مي‌كند و به ياری مستمندان و ضعيفان برمي‌خيزد. راستی و درستی و تقوا و عفاف را مايه نجات مي‌داند و از اخبار گذشتگان و انبياء سلف سخن‌هی عبرت‌انگيز مي‌آورد.
۵-دعوت اسلامی تحقيقاً عكس‌العمل اوضاع مكه است. روز به روز بر عده كسانی كه از بت‌پرستی بيزار شده بودند افزوده مي‌شد. در مقابل افراد متمكن و زورمند، طبقه‌ی بي‌بضاعت و ضعيف قرار دارند. پس حمايت از اين طبقه موجب پيشرفت و رونق اسلام مي‌شود.
تمام نهضت‌هی تاريخ را طبقه محروم و مظلوم باعث شده‌اند. ولی زورمندان بيكار ننشستند و از آزار و حتی شكنجه مسلمانان فقير و بي‌پناه فروگذار نمي‌كردند آن‌ها به خود محمد و افراد معدودی چون ابوبكر، عمر و حمزه و ساير كسانی كه خويشانی داشتند تعرض نمي‌كردند ولی نسبت به طبقه عاجز و مستمند كه مي‌بايستی قاعده هرم دين جديد را تشكيل دهد امر چنين نبود. از همين روی در سيزده سال دعوت مستمر محمد نتوانست بيش از يك صد نفر يا تعدادی در اين حدود پيرو پيدا كند و خود اين امر ما را به يك نتيجه عجيب و غيرمترقب مي‌رساند و آن اين است كه:
نه صحت دعوت محمد، نه روش زاهدانه او، نه فصاحت گفتار، نه ترسانيدن از آخرت و نه تعاليم اخلاقی و انسانی او هيچ كدام نتوانسته است قضيه را حل و به انتشار اسلام به طور مؤثر و شايسته‌ی كمك كند.
۶-عامل مهم و اساسی پی گرفتن اسلام و انتشار آن دم شمشير، كشتن بي‌دريغ و شدت عمل بود و بايد بي‌درنگ اضافه كرد كه اين روش، ابداع و ابتكار حضرت محمد نيست بلكه از عادات و سنن قومی عرب سرچشمه مي‌گيرد.
اعراب نجد و حجاز اهل زراعت و صنعت نبودند. در محيط زندگانی آن‌ها نه قوانين مدنی و انسانی بود و نه شرايع آسمانی. حمله و هجوم (غزوه) به يكديگر امری عادی و رايج بود. از همين روی چهار ماه سال را بری نفس كشيدن و تجديد قوا، جنگ حرام بود. يگانه امری كه مانع از تصاحب مال و ناموس ديگران مي‌شد اين بود كه آن ديگری هشيار و حاضر به دفاع باشد.
پس از هجرت به مدينه و برخورداری از حمايت و مساعدت اوس و خزرج اصل به كار افتاد. غزوات غالباً جز اجری اين اصل نبود و هدف بزرگ و مطمئن، طوايف يهود مدينه و اطراف آن بودند. بنابر اين پي‌ريزی دولت اسلامی كه قانونگذار و مجری و فرمانده آن شخص رسول الله است از اين جا آغاز مي‌‌شود.
۷-اعراب قبل از اسلام عموماً كم عمق، مادی و اسير احساسات آنی خويشند. از بيتی به وجد مي‌آيند. از جمله ناخوشايندی به قتل روی مي‌آورند، به امور محسوس و روزانه پاي‌بند و از عوالم روحانيت و عرفان و هر چه مربوط به ما‌‌بعد‌الطبيعه باشد دورند. تابع زور و قدرتند و از هر نوع انصاف و حقانيت روی گردان.
حرص به غنيمت آن‌ها را به هر طرف مي‌كشاند و به قول يك نويسنده فرنگی گاهی از اردوگاه خود كه در حال مغلوب شدن است گريخته و به اردوگاه غالب ملحق مي‌شوند. (افراد نادر و مستثنی در هر جماعتی بوده و هستند)
در چنين اجتماعی كه حكومت و نظاماتی برقرار نيست يگانه حافظ نظم و امنيت تعادل قوا و ترس از يكديگر است.
از اين رو هر طايفه و هر خانواده‌ی پيوسته در حال آماده باش و دفاع از مال و زن و اولاد خويش است.
اعراب تفاخر و خودستايی را دوست دارند، به خويشتن و طايفه خويشتن مي‌بالند و حتی به نقايص و معايب خود نيز مباهات مي‌كنند. هر گونه مزيت خود را چند برابر بزرگ مي‌كنند و از ديدن نواقص خود كورند.
اگر با زنی به طور نامشروع كنار آمدند فردا آن را در شعری وصف مي‌كنند و از فرط خودستايی زن بدبخت را رسوا مي‌كنند. سادگی بدوی و ابتدايی بر مزاج آن‌ها غالب است و اين خود احياناً سادگی حيوانات و متابعت آن‌ها را از غرايز خويش به ياد مي‌آورد.
امور روحانی و عوالم مافوق‌الطبيعه را از روی كرده زندگانی بدوی خود تصوير مي‌كنند و اين طرز تفكر مدت‌ها پس از اسلام ميان علمی عرب مخصوصاً حنبلي‌ها نيز ديده مي‌شود كه حتی هر گونه توجه به مقولات عقلی را كفر و زندقه گفته‌اند.
۸-از سير در حوادث ده ساله هجرت به خوبی مشاهده مي‌شود كه حضرت محمد اين خصايص قومی را وسيله پيشرفت و استواری اسلام ساخته است. گاهی بری جبران شكستی به طايفه ضعيفی حمله شده است تا شأن اسلام به پستی نگرايد. هر فتحی مستلزم تمايل قبيله كوچكی است به اسلام يا لااقل باعث بستن عهد دوستی و عدم تعرض است.
دست يافتن بر غنايم يكی از مؤثرترين عوامل پيشرفت اسلام است. حتی حكم جهاد را شوق دست يافتن بر غنايم آسان و مجری ساخت. بعد از صلح حديبيه خداوند نيز در قرآن مسلمانان را به مغانم كثيره وعده مي‌دهد و آن وعده نقد بيش از وعده، “جنات تجری من تحنها الانهار” در نفوس آن‌ها مؤثر مي‌افتد.
اگر چه آمار درست و شايسته اعتمادی هنوز تنظيم نشده است كه ياران حقيقی محمد را از مسلمانان مصلحتی تفكيك و مشخص كرده باشد ولی به طور اجمال مي‌توان گفت هنگام رحلت حضرت رسول ۹۰ درصد مردم يا از ترس مسلمان شده بودند و يا از راه مصلحت، ارتداد طوايف عرب و جنگ‌هی ردهّ (ارتداد، از دين برگشتگي) اين معنی را به خوبی نشان مي‌دهد.
در خود مدينه كه مركز ايمان و كانون اسلام به شمار مي‌رود امثال علي‌بن ابي‌طالب و عمار ياسر و ابوبكر صديق خيلی كمتر از آن عده‌ی است كه در حاشيه ايمان و پيروی مطلق از محمد نيات و مقاصد دنيوی نيز دارند. به همين جهت سودی رياست، مشاجره مهاجرين و انصار را به راه انداخت و دفن جسد حضرت سه روز به تأخير افتاد. علی و طلحه و زيبر در خانه فاطمه‌اند و از جوش و خروش رياست طلبان بي‌خبر. ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح و چند تن ديگر در خانه عايشه‌اند كه شخصی وارد شد و به آنان گفت:
“جماعت انصار دور سعدبن عباده تجمع كرده‌اند و اگر مي‌خواهيد رشته از دستتان بدر نرود بشتابيد”
عمر به ابوبكر گفت برخيز برويم به سوی برادران انصار و ببينيم مشغول چه كارند. در سقيفه بنی ساعده سعدبن عباده روی به آن‌ها كرده گفت: ما سپاه اسلاميم، ما ياری كننده پيغمبريم، اسلام به زور بازوی ما استوار شد. البته شما جماعت مهاجر نيز سهمی داريد و شما را به خويشتن مي‌پذيريم.
عمر با خوی تند خواست برخيزد ولی ابوبكر دست او را گرفت و با وقار و آرامش فطری خود گفت آن چه در شأن انصار گفتيد قبول داريم ولی اين امر (جانشينی پيغمبر) از حقوق قريش است كه از ساير طوايف عرب برتر است آن گاه دست عمر و ابوعبيده را گرفته گفت با يكی از اين دو تن بيعت كنيد.
عمر كه مرد واقع بين و ذاتاً مدبر و مآل‌انديش بود از اين پيشنهاد غره نشد، چه مي‌دانست كه در ميان شور و هيجان احساسات انتخاب ابوبكر كه يار غار پيغمبر بوده و در حال مرض پيغمبر او را مأمور نماز گزاردن بر مسلمين كرده است و شخصاً مسن‌تر و موقرتر از ساير مهاجرين است تنها راه حل قضيه خواهد بود از اين رو بي‌درنگ از جی برخاست و از ابوبكر خواست دست خود را پيش آورد. آن گاه همه را مقابل امر واقع شده گذاشت و با وی بيعت كرد. طبعاً مهاجران نيز از وی پيروی كردند و انصار نيز تحت تأثير اين ضرب شست قرار گرفته با ابوبكر بيعت كردند و بری اين كه كار يكسره شود و جی ترديد و دو دلی باقی نماند سعدبن عباده را از جی خود به زير افكند و با ياری چند تن ديگر آن پيرمرد ناخوش را چنان زدند كه در همان مجلس جان داد.
و باز همين عمر كه مي‌دانست بيعت نكردن علی با ابوبكر مستلزم بيعت نكردن بنی هاشم است و خلافت ابوبكر استوار نخواهد شد مگر با بيعت و طرفداری بني‌هاشم، شش ماه با وی رفت و آمد كرد و اصرار ورزيد تا او را به بيعت كردن با ابوبكر و گردن نهادن به خلافت او را راضی كرد.
۹-اگر سيزده ساله بعثت تا هجرت را از تاريخ اسلام برداريم تاريخ اسلام يك سره تاريخ زورآزمايی و سرگذشت دست يافتن به قدرت است. نهايت تا حضرت رسول زنده بود قصد اصلی بسط ديانت اسلام و قبولاندن آن بر بت‌پرستان بود ولی از آن پس تلاش مستمری است در وصول به رياست و امارت.
ديديم عمر با چه زبردستی خلافت را بری ابوبكر مسلم ساخت. ابوبكر هم در بستر مرگ ردی خلافت را بر اندام عمر راست كرد و با توصيه خود او عمر بدون منازع بر مسند خلافت پيغمبر تكيه كرد و پس از ده سال و اندی در آخرين لحظات زندگی شورايی از علی و عثمان و عبدالرحمن‌بن عوف و طلحه و زيبر و سعدبن ابی وقاص تعيين كرد كه از ميان خود يكی را به خلافت برگزينند.
شوری (شورا) گرد آمد ولی هيچ يك از حضار كسی را به خلافت نامزد نكرد زيرا هر يك از آن‌ها مي‌خواست خود خليفه شود. ناچار عبدالرحمن خويشتن را از نامزدی خلافت بركنار كرد ولی باز كسی به سخن نيامد و ری ابراز نكرد از اين رو عبدالرحمن قطع و فصل امراء را به سه روز بعد موكول كرد كه ضمناً از آراء مهاجر و انصار نيز مطلع شود.
عبدالرحمن در مدت سه روز نظر اهل حل و عقد را جويا شد و حتی مي‌گويند از عثمان پرسيد، اگر خلافت به تو تعلق نگيرد از چهار نفر ديگر كه را شايسته جانشينی پيغمبر مي‌داني؟ و عثمان علی را اولی و احق به خلافت معرفی كرد. عين اين سؤال را از علی كرد و علی نيز از ميان چهار نفر ديگر عثمان را سزاوارتر به خلافت گفت.
پس از سه روز در مسجد رسول‌الله اجتماع كردند وتقريباً بر همه معلوم بود كه يكی از دو نفر علی و عثمان به خلافت خواهند رسيد.
عثمان به نرم‌خويی و حيا و سخاوت معروف و علی به شجاعت، تقوی، و سخت‌گيری در اصول ديانت مشهور بود. مردم دنيا دوست كه از دقت و سخت‌گيری ده ساله عمر خسته شده بودند از روی كار آمدن علی بيمناك شدند چه مي‌دانستند همان روش عمر ادامه خواهد يافت. لذا به عمرو‌عاص متوسل شدند. او شب به نزد علی رفت و به وی گفت عبدالرحمن نخست به تو روی مي‌آورد و جانشينی رسول را به تو پيشنهاد مي‌كند ولی شايسته شأن تو نيست كه بي‌درنگ بپذيری بلكه بری استحكام امر و استواری خلافت سزاوارتر است كه عبدالرحمن پيشنهاد خود را تكرار كند(تاريخ طبری.).
روز موعود فرا رسيد و عبدالرحمن بر منبر پيغمبر شد و نخست علي‌بن ابي‌طالب را مخاطب ساخت و گفت:
تو پسر عموی پيغمبر، داماد او نخستين مسلمان و بزرگترين مجاهدی و اگر قول مي‌دهی كه به كتاب الله و سنت رسول‌الله و سيره شيخين عمل كنی با تو به خلافت بيعت مي‌كنم.
علی فرمود: كتاب خدا و سنت پيغمبر را قبول دارم ولی به روش خود رفتار خواهم كرد.
عبدالرحمن بي‌‌درنگ عثمان را خطاب كرده و گفت پس از علی تو موجه ترين نامزدهی خلافتی. اگر به كتاب خدا و سنت رسول‌الله و سيره شيخين عمل خواهی كرد با تو بيعت مي‌كنم. عثمان بي‌درنگ قبول كرد و بدين گونه به خلافت رسيد.
اين واقعه را تاريخ طبري(صفحه ۸۰-۸۲ ترجمه بلعمی، نسخه عكسی بنياد فرهنگ.) به گونه‌ی شرح داده است كه نقل آن مرد نكته سنج را به اوضاع اجتماعی آن زمان و سودايی كه بری رياست و رهايی از سخت‌گيرهی عمر بر پاره‌ی از سران اصحاب مستولی بود آگاه مي‌كند.
“و چون عمر بمرد هر چه اندر باديه كس بود به مدينه همی آمدند از مهتران به تعزيت و عبدالرحمن از هر يكی مشورت همی پرسيد اندر اين حديث، همه گفتند به عثمان.
پس شب اندر بوسفيان سوی عمربن‌العاص آمد و گفتا امشب عبدالرحمن زی (نزد) من آمد و گفت اين كار بر دو تن گرد آمده است: عثمان و علی. و من عثمان را خواستم. عمرو گفت به (نزد) من نيز آمده بود و من هم عثمان را خواستم.
ابوسفيان گفت پس چگونه كنيم؟ كه عثمان مردی نرم است مبادا اين كار از خويشتن باز افكند و علی به زيركی اين كار در يابد.
ابوسفيان آن شب با عمرو عاص همی بود و همی گفت چگونه كنيم تا اين كار به عثمان افتد/ عمرو عاص همان شب به خانه علی شد و او را گفت تو دانی دوستی من تو را از قديم و ميل من به تو، و اين كار از همه بيرون آمد و ميان تو عثمان مانده است، و عبدالرحمن امشب بر همه مهتران برگشت كه از اين دو تن كه را خواهيم؟ مردمان لختی تو را خواستند و لختی عثمان را، و سوی من آمد. من گفتم تو را خواهم و اكنون زی (نزد) تو آمدم كه تو را نصيحت كنم اگر بپذيری فردا اين كار تو را بود. علی گفتا بپذيرم هر چه فرمايی. گفتا بدان شرط كه با من عهد كنی كه اين،كس را نگويی هرگز. علی عهد كرد و پذيرفت.
عمرو گفت اين عبدالرحمن مردي‌ست با صلاح و عفاف ايدون (اكنون، چنين) بايد كه چون فردا اين كار بر تو عرضه كند تو اندر آن رغبت نكنی، كه چون از تو آهستگی ببيند و رغبت ناكردن، به تو اندر رغبت نكنی كه از تو رغبت بيند و شتاب پذيرفتن، روی از تو بگرداند. علی گفت: چنين كنم.
پس هم در (همان) شب به خانه عثمان شد. همان گاه و مر او را گفت اگر نصيحت من بپذيری فردا اين كار مر تو را باشد و اگر نپذيری علی كار از تو اندر ربايد. عثمان گفت: پذيرم بگوی. گفتا عبدالرحمن مردی است درست راست و سر به اعلانيت يكی دارد. فردا چون اين كار بر تو عرضه كند نگر تا گرانی نكنی و اگر شرطی كند نگويی نتوانم. هر چه گويد زود اجابت كن. (عثمان) گفت: چنين كنم و برخاست و به خانه باز آمد.
پس ديگر روز به مزگت (واژه مسجد از همين واژه مزگت است) آمد. چون نماز بامداد بكرد عبدالرحمن بر منبر شد، بر پايه پيشين و گفت بدانند كه عمر رضي‌الله عنه از كراهيت كه اين كار را داشت نخواست كه كس را خليفت كند تا از مزد و بزه (گناه) اين كار بيرون آورديم و سعد و زبير نصيب خويش مرا بخشيدند. اكنون اين كار ميان علی و عثمان مانده است شما كه را گزينيد؟ تا او را بيعت كنم و هر كسی از اين مجلس باز گردد بداند كه امير‌المؤمنين كيست؟ گروهی گفتند علی را خواهيم. گروهی گفتند عثمان را خواهيم و اختلاف كردند. سعدبن زيد گفت ما را تو خوشتری و تو را پسنديم اگر خويشتن را بيعت كنی كس خلاف نكند.
عبدالرحمن گفت كار از اين گذشت. بنگريد تا اين دو تن كدام صوابتر و اين سخن كوتاه كنيد. عمار ياسر گفت اگر مي‌خواهی كه خلاف برنخيزد علي‌بن ابي‌طالب را بيعت كن. مقداد گفت عمار راست همی گويد. اگر علی را بيعت كنی كس اختلاف نكند. عبدالله‌بن سعدبن ابی سرح شير خورده عثمان بود و يك بار مرتد شده بود و باز مسلمان شده از ميان خلق برخاست و عبدالرحمن را گفت اگر خواهی كه كس خلاف نكند عثمان را بيعت كن.
عمار عبدالله را دشنام داد و گفت يا مرتد، تو را با اين سخن چه كار است؟ و تو را از مسلمانی چه نصيب است. كه اندر كار امير مسلمانان همی سخن گويي؟ مردی از بنی مخزوم عمار را گفت يا بنده و بنده‌زاده تو را با قريش چه كار است؟
پس از آن قوم به دو گروه شدند و لجاج و آشوب برخاست. سعدبن ابی وقاص بر پی خاست و گفت ی مرد اين كار زودتر برگزار پيش از آن كه فتنه برخيزد. پس عبدالرحمن بر پی خاست و گفت خامش باشيد تا آن حكم كه من اندر اين دانم بكنم. مردمان خاموش شدند. عبدالرحمن گفت يا علی بر پی خيز، برخاست و پيش عبدالرحمن آمد عبدالرحمن دست راست علی را به دست چپ خويش گرفت و دست راست برآورد كه بر دست راست علی دهد و گفت يا علی عهد و ميثاق خدی پذيرفتنی كه اين كار مسلمانان برانی بر كتاب و سنت پيامبر و بر سيرت اين دو خليفه كه از پس او بودند؟
علی را آن سخن عمرو بن عاص ياد آمد كه وی را شبانه گفته بود. عبدالرحمن را گفت اين كار بدين شرط دشوار بود و كی داند همه حكم كتاب خدی و همه سنت پيغامبر؟ و لكن بدان قدر كه علم من است و طاقت و توانايی من جهد كنم و از خدی توفيق خواهم.
عبدالرحمن دست چپ از دست علی باز داشت و دست راست برابر خويش همی داشت و علی را گفت بدين ضعيفی و بدين سستی و بدين شرط؟
يا عثمان بيی. عثمان برخاست و بيامد عبدالرحمن دست راست عثمان را به دست چپ بگرفت و گفت يا عثمان پذيرفتنی عهد و ميثاق خدی كه كار اين امت برحكم كتاب خدی و سيرت پيغمبر و سيرت اين دو خليفه براني؟ عثمان گفت پذيرفتم.
عبدالرحمن آن دست راست كه علی را بر نزده بود زود آورد و بر دست عثمان زد و بيعت كرد و گفت بارك الله لك فيما صّيره اليك، و خلق برخاستند و بيعت كردند و علی هم چنان بر پی ماند متحير! عبدالرحمن را گفت خدعتمونی خدعة. بفريفتيد مرا فريفتنی.
علی پنداشت كه اين سخن كه عمرو بن عاص گفته بود به اتفاق عبدالرحمن و عثمان و سعد و زبير گفته بود.
پس علی هم چنان متحير بازگشت. چون روی بگردانيد، عبدالرحمن گفت يا علی كجا همی شوی و بيعت نمي‌كني؟ خدی گفت و من نكث فانما ينكث علی نفسه؟ و نه بر خويشتن از اين كار بيرون آوردم كه هر چه من حكم كنم بپسندي؟ و نه عمرو گفت هر كه ری عبدالرحمن را مخالف شود بكشيدش؟ علی چون اين حديث شنيد بازگشت و بيعت كرد و آن روز نماز ديگر بيعت تمام شد و امامی عثمان كرد”.
اين ابوسفيان كه (به قول طبري) با عمرو عاص بری خلافت عثمان چاره‌انديشی مي‌كرد و از خلافت علی بيمناك بود ۲۵ سال پيش از انتخاب ابوبكر در خشم شد و به علی پيشنهاد كرد با وی بيعت نكند و مدينه را پر از جنگجويان قريش سازد. اما اكنون كه امر ميان علی و عثمان قرار گرفته عثمان را برعلی ترجيح مي‌دهد زيرا در سايه عثمان مي‌تواند به نوايی برسد و از تقوی علی بيمناك است.
محققاً اگر علی پس از عمر به خلافت مي‌رسيد دوره طلايی اسلام بيشتر طول مي‌كشيد اختلافات روی نمي‌داد انحراف از اصول اسلامی به وقوع نمي‌پيوست. اقوام سودجوی عثمان بر مقامات بزرگ حكومتی دست نمي‌يافتند و بسياری از حوادث كه منتهی به سلطنت معاويه و سلسه اموی شد واقع نمي‌شد.
۱۰-ياران حضرت رسول را پس از رحلت وی مي‌توان به دو دسته مشخص تقسيم كرد:
دسته‌ی كه علاوه بر اذعان به نبوت محمد وی را آفريننده دستگاهی تشخيص داده و خود در پيدايش آن سهمی داشته و اينك كم و بيش خويشتن را وارث اين دستگاه و مكلف به حفظ و حراست آن مي‌دانستند و هر دو در تعظيم و تكريم و اعلی شأن وی هم داستان بودند.
بدون ترديد عمر فرد بارز اين دسته و از همين رو بر در مسجد پيغمبر شمشير به كف مردم را تهديد مي‌كرد كه محمد نمرده بلكه چون موسی چهل روز غيبت كرده است. اما ابوبكر آيه قرآن را بر او فرو خواند كه :
“انك ميت وانهم ميتون” و پس از آن برمنبر شد و گفت اگر محمد را مي‌پرستيد محمد مْرد ولی اگر خدا را مي‌پرستيد خداوند هرگز نمي‌ميرد، سپس آيه ۱۴۴ سوره آل عمران را تلاوت كرد.
“ومَا مُحّمَدُ الاّ رَسُولُ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبِْله اّلرُسُلَ اَفَائِنْ ماتَ اَوْ قُتلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقبابِكُمْ”
محمد پيامبري‌ست چون پيغمبران سابق، آيا اگر مْرد يا كشته شد از دين خود برمي‌گرديد؟
عمر با تدبير و رشادت خلافت را از مشاجره مهاجر انصار بيرون كشيد و با تردستی آن را بر ابوبكر مسلم ساخت و پس از آن جنگ با اهل رده را برانگيخت و بری اخضاع طوائف مرتد از هيچ گونه شدت عمل دريغ نكرد.
بي‌اختيار اين سؤال در ذهن نقش مي‌بندد كه در نظر عمر آيا نفس ديانت اسلام مقصود بالذات بود يا حكومت اسلامي؟ در هر صورت دستگاهی به وجود آمده بود كه نمي‌بايست از بين برود. اين حكومت و سلطنت نوبنيادی كه محمد به وجود آورده و به اوضاع جاهلانه و حقيرانه طوائف خاتمه داده بود بايستی برقرار بماند اختلافات و كوچك نظری اعراب باديه نشين از بين برود و در تحت لوی اسلام جامعه جديدی پی گيرد.
از همين روی عمر پس از فراغت از جنگ مرتدين قوی موجود را متوجه امری خطير و بي‌سابقه ساخت. عمر با فكر واقع‌گری و ديد روشن و آگاهی بر طبيعت قوم عرب جنگ با ايران و روم را پيش كشيد.
او مي‌دانست اين طوائف ناآشنا به زراعت و صنعت و تجارت آرام نخواهند نشست و نيروی كامنه (Kämen پنهان شونده، پوشيده شونده) در وجود آن‌ها مخرجی مي‌جويد. آن‌ها اهل تفاخر و جنگند و دنبال زن و مالند پس چه بهتر كه اين نيروی رام نشدنی متوجه هدفی بزرگتر و سودآور شود و حرص اعراب به كسب مال و شهوت بدان سوی مرزها منعطف گردد.
تاريخ نشان داد كه در اتخاذ اين تدبير رأيش صائب بود.
۱۱-جنگهی پی در پی ايران و روم بنيه اجتماعی و سياسی آن دو را سست كرده بود ولی مهمتر و مؤثرتر از آن وجود اعراب در شمال شبه جزيره عربستان بود كه از دو سه قرن پيش از هجرت به تدريج به سوريه و اردن و عراق مهاجرت كرده و حتی در تحت حمايت ايران و روم دولت‌هايی نيز تشكيل داده بودند. اينان مخصوصاً طبقه پايين آن‌ها همدستان برازنده‌ی بری لشگريان اسلام و مايه اصلی جهانگيری عمر به شمار مي‌آمدند و شايد وی را نيز بدين اقدام تشويق كرده باشند. زيرا اسلام مبدل به دستگاهی شده است كه قوميت عرب را حمايت مي‌كند. حماسه‌ی است كه تشنگی استيلی بر ديگران و دست يافتن بر غنايم بي‌شمار فرو مي‌نشاند و علاوه بر اين آن‌ها را از ذلّ (خواری و انقياد) خضوع و اطاعت بيگانه مي‌رهاند.
۱۲-در اين كه مردمانی از روی خلوص عقيده به اسلام گرويده‌اند و در اين كه ايمان به مبادی اسلامی و اجری امر جهاد عده‌ی را به سوی شام و عراق روانه ساخت ترديدی نيست ولی قراين و امارت و سير در حوادث فتوحات اسلامی نشان مي‌دهد كه محرك اساسی استيلاء بر دارايی ديگران است. زهد و عدم التفات به مال دنيا در دايره‌ی تنگ و محصور باقی مانده، مسلمين و حتی صحابه بزرگ پيغمبر از اين فتوحات به مال و مكنت فراوان رسيدند.
طلحه و زبير از صحابه بزرگ و جزء عشره مبشره و هر دو عضو شورايی بودند كه عمر بری تعيين خليفه تشكيل داده بود. هر يك از مؤمنان دو آتشه هنگام مرگ بيش از سی چهل ميليون درهم پول نقد داشتند. هر دو پس از قتل عثمان با علی بيعت كردند ولی بعد از اين كه ديدند علی شيوه بذل و بخشش عثمان را به كار نمي‌بندد و در بيت‌المال مسلمين سخت‌گيری مي‌كند بر وی خروج كردند.
عايشه زن محبوب پيغمبر كه از محترم‌ترين خواتين اسلام به شمار مي‌رود و جزء حفظه قرآن و راويان موثق است برخلاف اجماع امت كه علی را به خلافت برگزيده بودند قتل عثمان را بهانه كرده جنگ جمل را به راه انداخت زيرا علی چون عثمان از بيت‌المال مسلمين بر وی بخشش نمي‌كرد و شايد در قضيه “افگ” مطابق ميل او ری نداده بود.
علت جنگ‌هی صفين و جمل و نهروان را جز بر اين نمي‌توان حمل كرد كه علی نمي‌توانست روش عثمان و نرم خويی او را ادامه دهد و تمام كسانی كه پس از روش عمر در دوره خلافت عثمان به نوايی رسيده بودند از روش پرهيزكارانه علی سخت ناراحت بودند مخصوصاً كه در مقابل وی معاويه با سياست و تدبير قرار گرفته بود و در تحكيم اساس كار خود از هيچ گونه اقدامی دريغ نداشت.
۱۳-تا حضرت رسول زنده بود به نيروی آيات قرآن تدبير و سياست و بالاخره شمشير و ارعاب اسلام را بر طوايف سود جوی و بيگانه از عوالم روحانی تحميل كرد. اما پس از رحلت، جانشيان او از نام او استفاده كرده و سلطنت قومی عرب را استوار ساختند.
از اين تاريخ است كه پرده‌ی از كبريا و معجزات و اعمال خارق‌العاده در پيرامون نام محمد كشيده شد. محمدی كه در تمام مدت رسالت، خويشتن را بنده خدی مي‌خواند، پس از مرگ از صف بشر خارج شد. به مقام قدس خداوندان پيوست.
پس از مرگ هر شخص متعين و بزرگی افسانه‌هايی پيرامون وی درست مي‌شود. انسان هر قدر متشخص و بزرگوار باشد بشر است و ناچار داری نقاط ضعف. گرسنه مي‌شود، تشنه مي‌شود، از سرما و گرما متأثر مي‌‌گردد. تمايل جنسی دارد و در انجام آن ممكن است از حدود حشمت و اعتدال خارج شود. در برخورد با صعوبات و دشواري‌ها دچار سستی شده و در هنگام مخالفت و خصومت ديگران به خشم و كينه مي‌گرايد و شايد به دلايل و موجباتی رشك بر او مستولی شود اما پس از مرگ همه اين امور كه نتيجه اصطكاك با ديگران است فراموش مي‌شود. فقط آثار خوب و مواليد قريه و انديشه او باقی مي‌ماند و ضعف‌هی روح بشری او يا مكتوم مي‌ماند و يا به ديده اغماض نگريسته مي‌شود.
طبعاً چنين حالتی نسبت به بنيانگذار ديانتی كه هزاران هزار تابع و مؤمن دارد در حجمی بيشتر و سطحی بس برتر روی مي‌دهد.
در جنگ خندق قريش عيينة بن حصن را نزد محمد فرستادند كه خرمی آن سال مدينه را به محاصره كنندگان بدهند تا لشگر قريش و غطفان برگردد. حضرت امتناع كرد. فرستاده قريش گفت اگر نيمی هم بدهی برمي‌گرديم. حضرت كه از اتحاد قبايل در هراس بود و به همين دليل دور مدينه را خندق كنده بودند قبول كرد و چون خواست صلح‌نامه را بنويسد سعدبن معاذ، از رؤسی اوس پرسيد آيا قبول اين پيشنهاد وحی خداوندی است؟ پيغمبر فرمود نه اما چون تمام طوايف عرب متحد شده‌اند و خطر همكاری يهودان با آن‌ها از داخل مدينه مي‌رود به اين تدبير آن‌ها را برمي‌گردانيم و سپس بر يهودان مي‌تازيم سعد گفت آن‌ها در دوران كفر و عصر جاهليت حتی نتوانستند يك خرما از ما بگيرند. اكنون كه مسلمانيم و خدا همراه ماست اين ننگ را قبول نمي‌كنيم و به آن‌ها باج نمي‌دهيم. جواب آن‌ها دم شمشير است. پيغمبر سخن او را پذيرفته و از باج دادن امتناع كرد.
در تاريخ ۲۳ سال رسالت شبيه اين قضيه مكرر روی داده است كه يكی از صحابه ری پيغمبر را زده است يا پيغمبر با آنان مشورت كرده و آن‌ها پرسيده‌اند كه ری خداوند در اين باب چيست و پيغمبر تصميم را به ری آن‌ها موكول كرده است
اما پس از رحلت تمام نقطه‌هی ضعف بشری فراموش شد و همه چيز در وی نمونه كمال و مظهر اراده خداوندی شد متصديان امور در هر امری و در هر شكلی به رفتار و كردار او استناد كردند. مؤمنان ساده لوح آن ايام آن بزرگوار را بزرگتر و بزرگتر تصوير مي‌كردند و هر كس بری خود شأنی درست مي‌كرد از اين كه فلان جمله را از پيغمبر شنيده است.
احكام و شرايع قرآنی همه واضح و معين نيست. پس مؤمنان حدود تكاليف خود را بايد از كردار و رفتار پيغمبر معين كنند . نماز به طور مجمل در قرآن واجب شده است ولی كيفيت و تعداد آن بايد از روی كردار پيغمبر معلوم شود. از اين جا بود كه حديث و سنت آغاز شد و روز به روز زياد شد به طوری كه در قرن سوم و چهارم عده احاديث از هزارها تجاوز كرد و صدها نفر از يك سوی كشورهی اسلامی به سوی ديگر مي‌شتافتند تا حديث جمع‌آوری كنند طبقه محدثين كه در سراسر كشورهی اسلامی مورد اعتبار و احترام بودند هزارها حديث از حفظ داشتند. مي‌گويند ابن عقده، متوفی به سال ۳۳۲ هجری دويست و پنجاه هزار حديث با اسناد از حفظ داشت. بديهی است سنگ بزرگ نشانه نزدن است و وجود اين همه حديث خود دليلی بر عدم صحت آن‌هاست ولی نماياننده اين امر مهم است كه چرا مردم همه كار خود را رها كرده و در پی جمع حديث تلاش مي‌كردند تا جايی كه ديگر جز آن چه از محمد به ما رسيده است وجود ندارد. يا دانشمندی چون حسن‌بن محمد اربلی، فوت در ۶۶۰ هجری، هنگام مرگ گفت: صدق الله و كذب ابن سينا.
۱۴-امر محسوس و غير قابل انكار اين است كه هر قدر از حيث زمان و مكان از سال ۱۱ هجری و از محيط حجاز دور شويم حجم معجزات فزونی مي‌گيرد زيرا پندارها و تخيلات به كار مي‌افتد و از يك نفر انسانی كه به مواهب و مكارم فكری و اخلاقی آراسته است و از اين رو توانسته است مسير تاريخ را تغيير دهد موجودی مي‌آفريند كه جز در افسانه‌ها نمي‌توان يافت.
۱۵- ايران شكست خورد، متوالياً شكست خورد، در قادسيه و همدان شكست خورد، به طور ننگين و دردناكی شكست خورد، شكستی كه استيلی اسكندر و ايلغار مغول در جنب آن كم رنگ است ولی اين حقيقت را بار ديگر نشان داد كه هر گاه كشور مدير با تدبير و پادشاه با شخصيت و كفايتی ندارد حتی در مقابل مشتی اعراب نامجهز و بي‌اطلاع از آيين سلحشوری همه چيز خود را از دست مي‌دهد.
ايران، شهر به شهر و ايالت به ايالت تسليم گرديد و ناگزير شد يا اسلام آورد و يا در كمال خواری و فروتنی جزيه دهد. گروهی بری فرار از جزيه، مسلمان شدند. و گروهی ديگر بری رهايی از سلطه نامعقول مؤبدان.
ديانت ساده اسلام كه به گفتن شهادتين صورت مي‌گرفت عموميت يافت مخصوصاً كه دم تيغ برنده پشت سر آن بود.
ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديك شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند. هوش و فكر و معلومات خود را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند زبان آن‌ها را آموختند و آداب آن‌ها را فرا گرفتند، لغات قوم فاتح را تدوين و صرف و نحو آن را درست كردند و بری اين كه فاتحان آنان را به بازی بگيرند از هيچ گونه اظهار انقياد و فروتنی خودداری نكردند. در مسلمانی از خود عرب‌ها پيشی گرفتند و حتی در مقام تحقير دين و عادات گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش كردند و اصل شرف و جوان مردی و مايه سيادت و بزرگواری را همه در عرب يافتند.
هر شعری بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جمله بي‌سر و ته اعراب جاهليت نمونه حكمت و چكيده معرفت و اصل زندگانی شناخته شد. به اين كه مولی فلان قبيله و كاسه ليس سفره فلان امير باشند اكتفاء كردند. افتخار كردند كه عرب دخترشان را بگيرد و مباهات مي‌كردند كه نام عربی بر خود گذارند. فكر و معرفت آنان در فقه و حديث و كلام و ادب عرب به كار افتاد و هفتاد درصد معارف اسلامی را به بار آورد.
در بادی امر از ترس مسلمان شدند ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عرب‌‌هی مسلمان نيز جلو افتادند.
بری تقرب به دستگاه حاكمه بنی چاپلوسی و مداهنه را گذاشتند به حدی كه وزير بي‌نظير آن‌ها در آينه نگاه نمي‌كرد كه مبادا صورت يك عجمی را در آينه ببيند. بری اين كه حاكم و امير شوند نخست بنده فرمانبردار امری عرب شدند تا از آن خوان يغما نصيبی ببرند ولی رفته رفته امر بر خود آن‌ها نيز مشتبه شد به طوری كه در قرن سوم و چهارم ايرانی ديگر خود را صفر و حجاز را منشاء تمام انعام خداوندی تصور مي‌كرد.
شايد مبداء خرافات و پندارهی نامعقول و زياد شدن حجم معجزات همين نكته باشد و اگر مي‌توانستند اوضاع مكه و مدينه و تمام حوادث سيزده ساله مكه و ده ساله مدينه را چنان كه هست در ذهن مصور كنند به اين جا نمي‌رسيدند كه مجلسی در بحارالانوار نقل كند:
“روايت شده كه در يك روز عيد حضرت امام حسن و حضرت امام حسين از جد بزرگوار خودشان حضرت رسول اكرم تقاضی لباس عيدی كردند. جبرئيل نازل شد و از بری آن دو لباس سفيد عرضه كرد.
حضرت رسول فرمود كودكان در روز عيد لباس‌هی رنگين مي‌پوشند حال آن كه بری حسن و حسين لباس‌هی سفيد آورده‌اي! جبرئيل طشت و ابريق از بهشت حاضر كرد . گفت هر رنگ بخواهيد اراده كنيد. من آب مي‌ريزم و شما شستشو دهيد، لباس‌ها همان رنگ كه نيت كرده‌ايد درخواهد آمد.
حضرت امام حسن رنگ سبز و حضرت امام حسين رنگ قرمز را برگزيدند. وقتی لباس‌ها رنگين شد جبرئيل به گريه افتاد. حضرت رسول فرمودند:
اطفال من امروز مسرور شدند تو چرا گريه مي‌كني؟ عرض كرد: يا رسول الله حضرت حسن رنگ سبز را برگزيد و اين به آن دليل است كه به هنگام شهادت از اثر زهر بدنش به سبزی خواهد گراييد و حضرت حسين رنگ قرمز را انتخاب كرد. چون در وقت شهادت زمين از خون حضرتش قرمز خواهد شد”(عين اين حكايت نامعقول و سخيف را در كتاب نقطة الكاف ميرزا جانی كاشانی مي‌خوانيم و مي‌بينيم خرافات شيعيان به فرقه بابيه كه خود را مصدح  و بنيانگذار دين جديدی مي‌دانند به ارث رسيده است.).
سال اول هجرت و قبل از غزوه نخله محمد و يارانش در نهايت سختی و تنگ دستی به سر مي‌بردند. امثال عبدالرحمن بن عوف كه شّم كسب داشت و از همان اوان ورود به مدينه به بازار رفته و مشغول كار شد و سود برد زياد نبودند. مابقی به مزدوری در نخلستان‌هی يهود كار مي‌كردند و چون از زراعت اطلاعی نداشتند به بيل زدن و از چاه آب كشيدن اكتفاء مي‌كردند.
خود حضرت محمد كار نمي‌كرد و از تعارف و هديه ديگران امرار معاش مي‌كرد و گاهی سر بي‌شام بر زمين مي‌گذاشت و گاهی با خوردن چند خرما سِد جوع مي‌كرد.
اين را بری تحقير و پايين آوردن شأن محمد نمي‌گوييم بر عكس شأن و ارزش او در اين است كه با دست تهی و فقدان وسايل مادی از پی ننشست تا بر جزيرةالعرب مستولی شد و از اين حيث در تاريخ مردان خود ساخته دنيا كم نظير است و اطلاع بر اوضاع و احوال آن زمان نشان دهنده اين معنی است كه محمد بشری بوده است چون ساير آدميان و هيچ قوه فوق طبيعی و انسانی به كمك وی نشتافته است.
جنگ بدر را رشادت و شجاعت مسلمين و تهاون و سستی قريش به پيروزی رسانيد نه هزار فرشته. چنان كه جنگ احد را تخلف از استراتژی محمد به شكست مسلمين منجر ساخت. اگر بنا بود خدا پيوسته به ياری مسلمين بشتابد نه غزوه‌ها لازم مي‌آمد و نه كندن خندق به دور شهر مدينه و نه قتل عام بني‌قريظه، بلكه به موازين عقل نزديك‌تر بود كه خداوند مطابق آيه “ولو شئنا لاتينا كل نفس هداها” فروغ اسلام را بر تمام كفار و منافقان مي‌تاباند.
پس از ۱۵روز محاصره يهود بنی قينقاع و بستن آب و آذوقه بر روی آن‌ها و تسليم يهود، محمد مي‌خواست همه آنان را بكشد. عبدالله‌بن ابی كه با آنان هم پيمان بود وساطت كرد. پيغمبر نپذيرفت و عبدالله بن ابی چنان عرصه را بر محمد تنگ كرد و تقريباً گريبان او را گرفت كه محمد از خشم سياه شد و چون ديد عبدالله بن ابی قسم ياد مي‌كند كه از حمايت آن‌ها دست نخواهد كشيد و حتی تهديد به مخالفت علنی كرد، از كشتن آن‌ها صرف‌نظر و بدين قناعت كرد كه در ظرف سه روز مدينه را ترك گويند.
از اين گونه ضعف‌هی بشری صدها مورد در كتب سيره و تاريخ صدر اسلام ثبت شده و شواهد گويايی است بر اين كه هيچ گونه قوی فوق طبيعت دست اندركار نشده و حوادث آن زمان مانند حوادث تمام جهان و درتمام اعصار بنابر اسباب و علل طبيعی به وجود آمده است. و اين امر نه تنها از شأن محمد نمي‌كاهد بلكه شخصيت غيرعادی و قوت روح او را بيان مي‌كند.
اما متأسفانه بشر عادت ندارد چنين بنگرد و گويی نمي‌تواند سير طبيعی و منطقی حوادث را تعليل كند، لذا قوه واهمه پيوسته بری او خدا مي‌آفريند. همان طور كه اقوام بدوی و نادان نمي‌توانستند غرش رعد و درخشيدن برق را تعليل كنند و ناچار آن را صدی خدا و نشانه قهر و خشم موجود قهار و كين‌توز مي‌پنداشتند كه بری تخلف از اوامر او به ظهور پيوسته است.
بشرهی عاقل و دانشمند نيز از ربط دادن علل و معلول‌ها روی گردانده و در هر چيزی هر قدر پست و ناچيز باشد مداخله خداوند را ضروری دانسته‌اند و خداوند بزرگ و قادر يعنی گرداننده جهان بي‌آغاز و انجام را موجودی چون خود فرض كرده‌اند و از اين رو بری حسن و حسين جامه از بهشت مي‌فرستد و جبرئيل وی، چون رنگرزان آن را به رنگ سرخ و سبز در مي‌آورد و بعد هم گريه مي‌كند.
كتاب بحارالانوار كتاب استثنايی نيست كه از ماهي‌هايی به نام كركرة بن عرعرة بن صرصرة سخن به ميان مي‌آورد. صدها كتاب چون حلية المتقين و جنات الخلود و انوار نعمانی و مرصاد‌العباد و قصص الانبياء و قصص‌العلماء در ايران هست كه تنها يكی از آن‌ها بری مسموم كردن و تباه كردن افكار ملتی كافی است.
انسان عاقل در تب معجزه تراشی به كلی عقل خود را كنار مي‌گذارد. مي‌داند محمد چون ساير مردم گرسنه مي‌شد و غذا مي‌خورد وطبعاً باز مثل مردم بری قضی حاجت بيرون مي‌رفت. ولی در اين جا ديگر غيرت دينی به او اجازه نمي‌دهد خاموش نشيند لذا مدعی مي‌شود كه هنگام قضی حاجت سنگ و درخت از جی خود حركت مي‌كردند و دور وی حصار مي‌كشيدند كه از نظر مردم پنهان باشد و شگفت اين كه به قوه واهمه آنان اين فرض راه نيافته است كه بگويد او غذا نمي‌خورد تا محتاج بيرون رفتن باشد. چنان كه در آفتاب هم سايه نداشت. بدين دليل مسلم كه تمام مردم مي‌دانستند پيغمبر غذا مي‌خورد پس بايد معجزه را در جايی ديگر آورد تا محمد به شكل ديگری از ساير افراد بشر متمايز شود و اين تمايز نبايد در حدود امكانات بشری باشد.

پايان